صفحات

۱۳۹۰/۰۱/۰۳

جلیل جان، حال همه ما خوب است، اما تو باور مکن

به قلم سید علی صالحی

سلام

حال همه ما خوبست.
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن،
شادمانی بی سبب می‌گویند.

با اینهمه عمری اگر باقی بود،
چنان از کنار زندگی می‌گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان.

راستی بگویمت،
حوالی خوابهایمان سال پر بارانی بود.
می‌دانم، می‌دانم،
همیشه حیاط انجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است.

اما تو لااقل،
گاهی،
هرزگاهی،
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل باران نیست.

راستی خبرت بدهم،
خانه‌ایی خریده‌ام،
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار،
هی بخند،
چیزی نمانده است،
من چهل ساله خواهم شد،
و فردا را به فال نیک خواهم گرفت.

دارد همین لحظه یک فوچ کبوتر سپید از فراز خانه‌مان می‌گذرد.

یادت هست رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟

...

نامه‌ام باید کوتاه باشد،
ساده باشد،
بی حرفی از ابهام و آینه.

از نو برایت می‌نویسم،

حال همه ما خوبست،

اما تو باور مکن.